نماز دستش را گرفت

 

یکی از علماء در راهی گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند،همه را سارقین غارت نمودند. آن عالم می گوید :(من کتابی داشتم که سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم، اتفاقاٌ آن کتاب هم به سرقت رفت، به ناچار به یکی از سارقین گفتم در میان اموال من کتابی بود که به درد شما نمی خورد اگر ممکن است آن را به من برگردانید.)

 

گفت :( ما بدون اجازه رئیسمان نمی توانیم کتاب شما را پس بدهیم.)

 

به همراه آن دزد پیش رئیسشان رفتم، وقتی رسیدم دیدم که رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی که نمازش تمام شد من به رئیس دزدها گفتم  (اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چیه ؟ نماز کجا؟ دزدی کجا؟). گفت :( درست است که من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی که هست،انسان نباید رابطه ی خود را با خدا به کلی قطع کند و از خدا تماماٌ روی گردان شود، بلکه باید یک راه آشتی را باقی گذارد. حالا که شما عالمید به احترام شما اموال را بر می گردانیم.) پس از مدّتی که به کربلا برگشتم،روزی در حرم امام حسین : همان مرد را دیدم که با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می کرد. وقتی که مرا دید شناخت و گفت :چون نماز را ترک نکردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود،به صاحبانشان برگرداندم و هر که را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اکنون توفیق توبه و زیارت پیدا کرده ام.

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









برچسب ها :
صلاه, نماز, نمار خواندن,